زیبایی زن

زنی که 

 زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد 

 زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.  

 

دکتر علی شریعتی

یا امام زمان

میزنه قلبه هیئت ها به امید نگاه تو


دل عالم رو خون کرده غم شال سیاه تو


دوباره یاد تو اشک روی گونمو دریا کرد


وسط روزه دلم هوس کربلا کرد


العجل العجل یا حجه الله


بذار امروز برای تو بزنم سینه یا مهدی


بخونم اونقدر از دل شاید این جمعه بر گردی


بیا آقا که  دستی بکشی روی دلها


نسیم عطر تنت رو بیاره سوی دلها


شور حال و محرما با فراق تو همراهه


امید یا حسینامون به تو یا حجه الله


گل زهرا نگاهی گل زهرا دعایی چقدر سخته جدایی

گل زهرا کجایی؟



التماس دعا




چرا از مرگ می ترسید؟


تقدیم  به  همه  دوستان جز خانم  رادمرد


چرا از مرگ می ترسید ؟


چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید؟
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

تقسیم بندی انسانها

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است : 

 

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند. 

(عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل
فهم می شوند) 

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند 

(مردگانی
متحرک در جهان.
خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند.) 

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند. 

(آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم
تاثیرشان را می گذارند) 

 

 

۴ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند 

(شگفتانگیزترین آدمها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را
دریابیم. اما
وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم،)  

 

 

باشد که از دسته چهارم باشیم

تعجیل در ظهورش...صلوات

دستم به دامانت در این آغاز فصل سرد

 آخر سکوت تو غزل را می کشد برگرد

آوار غم بر شانه های شهر را بنگر

 شعری بخوان آرامشی پیدا کند این درد . . .

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

 غروب این همه غربت چرا نمی آیی؟ 

 

 

 

 

عجب روزی بشه اون روز که تو باشی کنار ما

داغ داغ

ریمکس جدید(آهنگ هدیه) استاد قمیشی در راه است!

منبع:صفحه فیس بوک استاد

ارزش

 

مردی جان خود را با شنا کردن از میان امواج خروشان و سهمناک رودخانه ای به خطر انداخت و پسر بچه ای را که بر اثر جریان آب به دریا رانده شده بود,از مرگ حتمی نجات داد.
پسر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن رو به مرد کرد و گفت:از اینکه جان مرا نجات دادید,متشکرم...
مرد به چشمان پسر بچه نگریست و گفت:تشکر لازم نیست, 

پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت...!   

 

دنیا را نگه دارید . می خواهم پیاده شوم

 می خواستم زندگی کنم ،راهم را بستند 

 ستایش کردم ، گفتند خرافات است 

 عاشق شدم ، گفتند دروغ است 

 گریستم ، گفتند بهانه است 

 خندیدم ، گفتند دیوانه است 

 دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 

 

                                        دکتر علی شریعتی 

                   

دیده بگشا

دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم  ، ای مستی هستی فزا
دیده بگشا ای پس از سوء القضا حسن القضا
دیده بگشا ازکرم ، رنجورِ دردستان، علی
بحر مروارید غم ، گنجورِ مردستان، علی


دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه
کبرِ پستان بین و جام جهل و فرجام گناه
تیر و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش ، بیم چاه
دیده بگشا بر ستم ، دراین فریبستان، علی
شمع شبهای دژم ، ماه غریبستان، علی، علی


دیده بگشا نقش انسان ماند، با جامی تهی
سوخت لال ه، مرد لیلی ، خشک شد سروِ سهی
زآگهی مان، جهل ماند و جهل ، ماند از آگهی
 دیده بگشا ای صن م، ای ساقی مستان، علی

تیره شد از بیش و ک م، آیینه ی هستان، علی


دریافت وصیت نامه حضرت علی



عید ولایت مبارک