جبر...

میخندم اما، به حاله خودم

هستم اما

چندین ساله مردم

خنده ام را باور نکن

پشتش اشکهای شوری جا دارد

غم لعنتی

با من رابطه ها دارد

باور نکن اگر میبینی من

اینجا جریان دارم

مثل عمری که مصرف شد

خیاله پایان دارم

مثل روزهایی که

تاریخ مصرفشان گذشته است

مثل آن....

که رفتو هنوز برنگشته است

مثل پیچیدن در خواب

بُر خوردن از بی خوابی

مثل غرق شدن در دردها

 تظاهر به بیتابی

مثل گلی که مسیرش

خشک شدن روی قبر است

این سرنوشت من است

که زیر سر جبر است



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد