چشمهای خونی

میکشم خطی به روی زندگی
مینویسم از روزهایی سوخته
مینشینم رو به سمت غروب
میخندم به دستهایی بر بند دوخته
مینویسم از شک، تردید از بیماری
از چشمهایی خونی از فرطه بیداری
میخوانم شعری از او از این از آن
از حرکت می ایستد ساعت دیواری...



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد